پشت تریبون یک جشنواره شعر و ادب/

مجری: می خواهم یک شاعر جوانی را به شما معرفی کنم که با اینکه مدت زیادی نیست که در این رشته هنری مشغول شده  اما توانسته مخاطبان و علاقه مندان زیادی را به خود جلب کند...

خانم ها و آقایان این شما و این هم زینب کریمیان ( هوراااااا دستتتتتتتتت سوتتتتتتت)

کریمیان:

خیلی خیلی ممنونم از این همه لطف و توجه شما... به پاس این همه محبت شعر جدیدی را خدمتان ارائه می کنم که امیدوارم مورد توجه شما قرار گیرد...( هوراااااا دستتتتتت سوتتتتت)

باران که می بارد باید آغوشی باشد...

پنجره‌ی نیمه بازی...

موسیقی باران...

بوی خاک...

سرمای هوا...

گره‌ی کور دست‌ها و پاها...

گرمای عریان عاشقی...

صدای تپش قلب‌ها...

خواب هشیار عصرانه...

باران که می‌بارد...

باید کسی باشد...

پس از تشویق حضار به صورت مداوم کریمیان برای حسن ختام برنامه خواند

اما الان بحث اصلا " غروب جمعه " نیست ....
بحث تویی ! ....
از وقتی نیستی ..
همه ی هفته ،
غروب جمعه ست‎

و همهمه حضار فضای سالن را پر کرد

پی نوشت:

۱- خواهرم استعدادهای دارد که ما نمی دانستیم ...

۲- پیشنهاد می شود که اشعارتان را در کتابی منتشر و در درسترس عموم قرار دهید این دیگه جدیه ...