مناجات یك كرم خاكی با خدا ...

 

خدایا توی این دنیای به این بزرگی و این همه موجود حالا چرا كرم؟

این همه موجود عجیب غریب، آخه چرا كرم؟ نمی شد منو زرافه یا الاغ خلق می کردی؟

خداییش این هم ایده بود كه به سرت زد!!! نه چشم داریم نه دهن داریم نه دماغ داریم  فقط یه لوله درازیم

 صبح ها كه از خواب پامی شیم باید همین جور الكی تو خاكا وول بخوریییییم تا شب مثل احمق ها خسته بیفتیم بخوابیم. خدایا ناشكری نمی كنم.

 چون به قول دوستام كه میگن برو خدارو شكر كن باز كرم خاكی شدی...

 به قول آدما آدم باید یه نگاهی هم به بالا داشته باشه دیگه! حالا نمیگم دوست داشتم آدم بودم ولی مار كه می تونستم باشم. خودم كه چشم ندارم خودمو ببینم ولی بچه ها میگن استعداد پرورش اندام دارم اگه از مكمل استفاده كنم بعد شیش ماه مار میشم ولی من دوست دارم مار واقعی باشم...هی ی ی ی!!! چی بگم كه هرچی بگم كم گفتم...

 ای بابا چی بگم خدا، به شتره گفتن گردنت كجه گفت كجام راسته؟ راستی خدا من به شترم راضیم ها!

 

پی نوشت:

۱- این مطلب و نوشتم برای تنوع :)))

۲- یه حالی دارم این روزها نه آشوبم نه آرومم ...

 

پدر...

 

پدر! گرچه خانه ما از آینه نبود؛ اما خسته‏ترین مهربانی عالم، در آینه چشمان مردانه‏ات، کودکی‏هایم را بدرقه کرد، تا امروز به معنای تو برسم.

می‏خواهم بگویم، ببخش اگر پای تک درخت حیاطمان، پنهانی، غصه‏هایی را خوردی که مال تو نبودند!

ببخش اگر ناخن‏های ضرب‏دیده‏ات را ندیدم که لای درهای بسته روزگار، مانده بود و ببخش اگر همیشه، پیش از رسیدن تو، خواب بودم؛ اما امروز، بیدارتر از همیشه، آمده‏ام تا به جای آویختن بر شانه تو، بوسه بر خاک پاکت بزنم ...

 
آن روزها، سایه‏ات آن‏قدر بزرگ بود که وقتی می‏ایستادی، همه چیز را فرا می‏گرفت؛ اما امروز آفتاب بی رحم زمانه بدون حضور تو ما را نقره داغ می کند...

دلم می‏خواهد به یک‏باره، تمام بغضم را فریاد کنم ... یادم می‏آید که غنچه‏های باغچه نیز تنگ شده اند؛ درست مثل دل من برای تو...

پی نوشت:

۱- عمو مجید جان زود خوب شو ... دلم برای خندیدن بلند به همراه تو تنگ شده است ...