تهران 24+1
سرمای هوا دستانش را کرخت کرده بود نگاهی به ساعت انداخت عقربه ها ساعت 1 بامداد را نشان می داد، به سختی سیگارش را آتش زد دستانش را چند ثانیه ای در جیب های بزرگ نارنجی رنگش فرو کرد...
دود سیگارش را به هوا فرستاد و دوباره سیگار را گنج لبش گذاشت و جارویش را در دست گرفت و با زمزمه کارش را بدون هیچ دلواپسی شروع کرد...
چرخش دورانی جارو از چپ به راست چند ثانیه ای مرا نیز در آن حالت نگه داشت اما او اصلا حواسش جای دگری بود و من را اصلا نمی دید ...
شاید داشت به این فکر می کرد که چند روز دیگر ماه به پایان می رسد و دم دمای صبح که به خانه می رود بی شک صاحبخانه کشیکش را می کشد شاید هم داشت ارزیابی می کرد که با پرداخت وام های متعددی که برای جهاز دخترش گرفته بود چقدر برایش می ماند تا برای پسر کوچکش کفش بهتری بگیرد که دیگر سیل هم در آن نفوذ نکند ...
شاید داشت تلاش می کرد همه مشکلاتش را برای چند دقیقه ای همراه با سیگارش به هوا بفرستند ... شاید داشت ...
پی نوشت:
1- پیشنهاد برای هدیه تولد مادر منتظرم
2- یکی بهم گفت صدای کلنگ قبرت بگوش می رسه :(
تو اگر باز کنی پنجره ای سمت دلت