قلمم بوی غم گرفته ...

 

نمی دانم چرا این روزها قلمم بوی غم گرفته وقتی قلم به دست می گیرم و می نویسم در آخر می بینم که همش غم است همش غصه همش ناراحتی ...

نوشته ها همراه با اما و اگرهای است که اگر جوابی برایش پیدا کنم بی شک خیلی چیزها برایم روشن می شود ...

می دانید سخته وقتی بخواهی از نبود آدم هایی بگویی که همه زندگی ات بودن همه وجودت بودن اما قلمت شاد باشد سخت است بخواهی از خواسته هایی بگویی که سال ها برای به دست آوردنش زحمت کشیدی اما هر چی می گذرد متوجه شوی که اون خواسته ها و آرزو ها با سرعت از تو دور می شود پس نباید انتظاز داشته باشی که وقتی قلمت را از روی کاغذ بر می داری به آن بخندی ...

قلمم این روزها بوی غم می دهد غم ...

 

پی نوشت:

۱- امروز ۷ سال است که برادرم برای همیشه رفتن پیش پدر را به کنار ما ماندن ترجیح داد ...

۲-این روزها نوازنده خوبی شده ام دلم شور می زند و چشمم تار ...

مثلث عشق...

 

هر کس مثلث عشق را به گونه ای تفسیر می کند، یکی خدا، مادر و فرزند را اضلاع این مثلث می داند و دیگری خدا، مادر و زن را ...

اما مثلث عشق زندگی من خلاصه شده به خدا، پدر و پدر ... مثلثی که هیچ وقت اضلاع آن تغییر نکرده و تغییر نیز نمی کند ...

۱۲ ساله که از بابام دورم ... خیلی دور ... آنقدر دلم براش تنگ شده که توصیف کردنی نیست ... یه روزهایی آنقدر هواشو می کنم که دلم می خواد برم یه جایی هوار بکشم و صداش کنم تا بیاد پیشم ...

امروزم از همون روزهاست که دلم خیلی هواشو کرده خیلی ....

 

پی نوشت:

۱- صدای ناصر عبدالهی و هق هق گریه های من پایان بخش سفر شمال بود...

۲- خدایا می شه پدرمو بهم برگردونی؟؟؟؟