این روزها ...


این روزها دلم خیلی چیزها می‌خواهد ... گوشه‌ی دنج، سکوت مطلق، یه عالمه کتاب، صدای دریا و بوی بارون و یک پاکت ...

این روزها دلم برای کسی تنگ شده  به وسعت دریاها و اقیانوس ها دوستش دارم و کاش می دانست وسعت این دلتنگی را...

این روزها می خواهم رها شوم از خودم از من من،‌ منی که تلاشش برای تبدیل غم به شادی به بن بست رسیده و بوی خاک گرفتگی و نم شادی اش همه جا پر شده ...

این روزها دلم او را می خواهد من او را بی هیچ کس دیگری تنهای تنها تا آنقدر نگاهش کنم که دیگر در جشمانم تصویر دیگری جز من او نبیند...

امان از این روزها که تمام چیزهای که می خواهم را به من نداد و شرمند و پیشمان هم  نیست که نیست ...


پی نوشت:

1- برای تا ابد موندن، باید رفت گاهی به قلب کسی گاهی از قلب کسی...


من و ر- اعتمادی...


از کلاس برمی گشتم بی اختیار پشت ویترین کتاب فروشی مکث کردم... دیدم فرصت خوبی که خوندن یه کتاب و تو تعطیلات آخر هفته امتحان کنم شیرجه زدم تو کتاب فروشی...

صدای موسیقی آرام و فضای کتاب ها کلی روحیه مو عوض کرد ... یکی یکی قفسه ها رو نگاه می کردم دم قفسه کتاب رمان ها متوقف شدم ...

نسرین ثامنی، م، مودب پور ،‌ حسن کریم پور و ... دیدم از همه این نویسنده ها کتاب جدید خوندم داشتم فکر می کردم چی کار کنم که روی اسم ر- اعتمادی مکث کردم ...

خیلی قدیم ترها کتاب ازش خونده بودم... عشق آبی، شب ایرانی و ... دوباره هوس کردم کتاب هاشو بخونم در شکل و شمایل جدید جذابتر به نظر می رسیدن ... کفش های غمگین عشق گزینه اول بود همونو برداشتم و اومدم بیرون رسیدم خونه تا شب خوندمش تموم شد :))

سرعت عمل و می بینین ... ما همچین آدم های هستیم در عرض چند ساعت یک کتاب 300 /400 صفحه ای می خونیم ... ناراحت شدین :))

از این به بعد هر هفته یه کتاب ر- اعتمادی می خونیم شما چطور؟؟؟


پی نوشت:

1- انگار قرار یکی یکی خواهرم برن راه دور ... یکی داخل کشور اما اون یکی خارج از کشور ... می گه منو هم می بره ... ای ول خوشحالم :)

2- آهنگ سوم آلبوم جدید محمد اصفهانی خیلی خوبه خوراک گریه است ... بر و بچ پایه گریه بدوین تا تموم نشده :)

فریاد رسی نیست؟


ساعت 2 نیمه شب، پمپ بنزین. خیابان حافظ

ساعت حدود دو نیمه شب بود. تا رسیدن به خونه راهی نمونده بود اما ترجیح دادیم که بنزین بزنیم بریم خونه.

جایگاه تقریبا شلوغ بود. جالب بود برام. گفتم: این تهران خواب نداره انگار نه انگار ساعت 2 نصف شب.

ملت خواب و زندگی ندارن اینجا چی کار می کنن؟؟


بغل دستی گفت: همین کاری که ما الان داریم می کنیم. اونها هم مثل ما. ما اینجا چی کار کنیم؟؟ :))


لبخند زدم ...  که یک هو سایه ای از دور توجهم را جلب کرد. خانمی حدود 50 ساله با یک جعبه به گردن اومد نزدیک ماشین ... یه نگاهی به من کرد و منم بهش زل زدم...

توی جعبه اش چند تا آدامس، چسب زخم، دستمال کاغذی و باطری از این جور چیزا داشت...

گفت: چیزی می خوای؟؟ ناخودآگاه دست بردم و آدامس برداشتم...

گفتم:‌این موقع شب اینجا چی کار می کنی لبخند تلخی زد و گفت‌:‌بچه ام مریضه :(

راهشو کشید و رفت سراغ ماشین بعدی...

از توی آینه نگاهش کردم بار غصه و غم هاش کمرشو خم کرده بود و با خودش چیزی و زمزمه می کرد ...

نمی دونم برای بچه اش دعا می کرد یا ...


پی نوشت:

1- یک خبر توپ دارم برای برو بچی که دنبال آهنگ های جدید و توپن... یک کار بهتون معرفی می کنم در حد تیم ملی برین گوشش کنین حالش را ببرید...اسم خواننده اش احسان احمدی... توی گ.گلم سرچ کنید آهنگهاش هست... حمایت کنید دوستان حمایت

http://king-of-music.blogfa.com/post-327.aspx

http://bass.rozblog.com

من و واژه‌های روزمره


این پست بنا به درخواست خواهر زینب و نشانده خنده بر روی لبان دوستان نوشته شده و ارزش دیگری ندارد...

کلمات با واژگانی که من در طول روز استفاده می‌کنم بسیار زیاد می باشد اما در اینجا به ذکر تعدادی از آن بسنده می کنم...

1- اگه ناراحت نمی شی... این واژه کاربرد زیادی دارد و برای اینکه مخاطب را شرمند کنی کاربرد بیشتری دارد... به عنوان مثال اگر کسی به شما زنگ نمی زنه می تونی بگی نارحت می شی زنگ بزنی... و بلافاصله برای اینکه طرف را غافلگیر تر کنی می گی ... دیدی دیدی ناراحت شدی :))

2- می خوای... این کلمه بیشتر در جملات سوالی استفاده می شود... مثلا اگر از موضوعی خبر نداری و به جای اینکه از دوستت بشنوی از کس دیگه‌ای بشنوی ... می گی می خوای به منم بگی ؟

3- فکر خوب- بد و متوسط.... این کلمات نیز اینگونه کاربرد دارند... اگر با دوستتان رفتین خرید و اون جیزی می خره و از شما می پرسه خوبه؟ اگر خوب بود می گین فکر خوبیه اگر بد بود می گین فکر بدیه و اگر نظر خاصی ندارین می گین فکر متوسطیه ...

4- هی وای من ... این کلمه را می توانی در هر زمان استفاده کنی و منع قانونی برای زمان و مکان ندارد...

5- همه اینارو نوشتی که چی بشه ... واقعا خودمم که نمی دونم اینارو نوشتم که چی بشه والااااااا


پی نوشت:

1- دیروز به این نتیجه رسیدم که خدا دست نمی اندازه چشم درآره که ... گرفتن پست و مقام از کسی که ادای خدایی می کرد کار سه سوته ... دلم خنک شد حقته تا تو باشی نون کسی و آجر نکنی ...